حرف های با حال |
...پریدن باور پرنده ای است که به پرواز می اندیشد وگر نه دلیل پرواز پر نیست... ....مرد زندانی می خندید ،شاید به زندانی بودن خویش شاید هم به آزاد بودن ما... راستی زندان کدام سوی میله هاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ....چقدر عاقلند آنهای که در عشق احمقند....
|
محاکمه |
چه تلخ محاکمه میشوند پاییز و زمستان... که برای جان دادن به درخت جان میدهند و چه ناعادلانه کمی آن طرف تر همه چیز به اسم بهار تمام میشود.......... |
درد دل با خدا |
گفتم : خدایا از همه دلگیرم گفت : حتی از من؟ گفتم: خدایا دلم را ربودند گفت: پیش از من؟ گفتم: خدایا چقد دوری؟ گفت: تو یا من؟ گفتم: خدایا تنهاترینم گفت: پس من؟ گفتم: خدایا کمک خواستم گفت:غیر از من گفتم: خدایا دوستت دارم گفت: بیشتر از من |
سر مشق آب و بابا |
سر مشق های آب بابا یادمان رفت.... رسم نوشتن با قلم ها یادمان رفتن.... گل کردن لبخندهای همکلاسی.... در یک نگاه ساده اما یادمان رفت.... ترس از معلم حل تمرین پای تخته.... آن زنگهای بی کلک را یادمان رفت.... راه فرار از مشق های توی خانه.... ای وای ننوشتیم آقا ،یادمان رفت... آنروز ها را آنقدر شوخی گرفتیم.... جدییت تصمیم کبری یادمان رفت.... شعر خدای مهربان را حفظ کردیم.... یادش بخیر اما خدارا یادمان رفت.... در گوشمان خواندند رسم آدمیت.... آن حرف ها را زود اما یادمان رفت.... فردا چکاره میشوی موضوع انشا.... ساده نوشتیم آنقدر تا یادمان رفت.... دیروز تکلیف آب بابا بود و خط خورد .... تکلیف فردا آب بابا یادمان رفت.... |
شبح عشق |
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم چند وقت است که به تو می ا ندیشم به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور به همان سایه همان وهم همان تصویری که سراغش ز غزلهای خودم میگیری به همان زل زدن از فاصله دور به هم یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم به تبسم به تکلم به دل آرایی تو به خموشی به تماشا به شکیبایی تو به نفس های تو درسایه سنگین سکوت به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت شبحی چند شب است آفت جانم شده است اول نام کسی ورد زبانم شده است یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش میشود یک شبه پی برد به دلدادگیش ای بیرنگ تر از آینه یک لحظه بایست راستی این شبح هر شبه ؛ تصویر تو نیست اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست پس چرا رنگ تو و آینه انقدر یکیست حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش عاشقی جرم قشنگیست به انکار مکوش آری آن سایه که شب آفت جانم شده آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود آن الفبای دبستانی دلخواه تویی عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی |
خداحافظ |
شبيه برگ پاييزي ، پس از تو قسمت بادم |
او که رفته |
از او که رفته نبايد رنجشي به دل گرفت آنکه دوستش داريم همه گونه حقي بر ما دارد حتي حق آنکه ديگر دوستمان نداشته باشد نمي توان از او رنجشي به دل گرفت بلکه بايد تنها از خود رنجيد
که چرا بايد آنقدر شايسته ي محبت نباشيم که دوست ما را ترک کند ...
|
به یادتم |
به كه پيغام دهم؛ به شب مانده به راه يا به انبوه كلاغان سياه به پرستو كه سفر ميكند از سردي فصل يا به مرغان نكوچيده شهر به كه پيغام دهم كه به يادت هستم............. |
کلاغ |
كلاغ ها گرچه سياهند و آوازشان خوش نيست ، اما آنقدر با وفايند كه شاخه هاي خشك درختان را در فصل زمستان تنها نميگذارند........... |